مستی ما مستی از هر جـام نیست
مست گشتن کار هر بـد نـام نیست
ما ز جـام دوست، مستی می کنیم
خویش را فـارغ ز هستی می کنیم
می، پلیـــدی را ز سر بیـرون کند
عشق را در جـام دل، افزون کند
چون که ما مستیم و از هستی تهی
کی شود هستی، به مستی منتهی؟
مست، یعنی: عاشقی بی قید و بند
فـــارغ از بود و نبود و چون و چند؟
چون و چند از ابلهـــی آید میـــان
در طریق عاشقی کی میتـــوان؟
مست بود و فکـــر هستی داشتن
کـــوه غـــم را از میان ، برداشتن
کــی بُــوَد کـــار حساب و هندسه؟
کــی چنین درسی بود در مدرسه؟
عاشقی را خود جهــان دیگــریست
منطق عاشق همــان پیغمــبریست
عشق بر عاشق دهـــد ، دستور را
عقـــل، کی فهمـد چنین منظور را
تا نگـــردی عاشق از این ماجـــرا
کـــی توانی کرد درک نکته هـــا؟
فهـم عاقل را به عاشق، راه نیست
هرچه گویم باز میگویی که چیست؟
بایـــد اول، تـــرک هشیاری کنی
عشق را در خویشتن جاری کنی
هر زمان گشتی تو مست جام عشق
خویش را انــداختـــی در دام عشق
آن زمان شاید بدانـــی عشق چیست
چون کنی درک یکـــی را از دویست
محمدرضا شمس