وای بر من، گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
که این سو، پیر مردی با سپیدی های مو
و هزاران بار مردن، رنج بردن
با خمی در قامت از، این راه دشوار
که این سو دست ها خشکیده، دل مرده
به ظاهر خندهای بر لب
و گاهی حرف های پیچ در پیچ و هم هیچ
و گهگاهی دو خط شعری که گویای همه چیز هست خود نا چیز
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
که آن سو نازنینی، غنچه ای شاداب و صد ها آرزو بر دل
دلی گهواره عشقی ، که چندی بیش نیست شاید
و از بازیچه بودن سخت بیزار است
وای بر من ، گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
و عاشق گشتن و عاشق نمودن سخت دشوار است
مسعود فردمنش
۰ نظر
۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۸