این منم تنها و حیران، نیمه شب
کردهام همراز خود،
مهتاب را…
گویم امشب بینم آن گل را به خواب؟
من مگر در خواب بینم،
خواب را...
فریدون مشیری
۰ نظر
۰۸ مهر ۹۶ ، ۱۸:۴۶
این منم تنها و حیران، نیمه شب
کردهام همراز خود،
مهتاب را…
گویم امشب بینم آن گل را به خواب؟
من مگر در خواب بینم،
خواب را...
فریدون مشیری
داد درویشی از سر تمهید
سر قلیان خویش را به مرید
گفت که از دوزخ، ای نکوکردار
قدری آتش به روی آن بگذار
بگرفت و ببرد و باز آورد
عقد گوهر ز درج راز آورد
گفت که در دوزخ هرچه گردیدم
درکات حجیم را دیدم
آتش و هیزم و ذغال نبود
اخگری بهر اشتعال نبود
هیچ کس آتشی نمی افروخت
ز آتش خویش هر کسی می سوخت
محمدحسین صغیر اصفهانی