برنمیگردد
شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۸ ب.ظ
بغل کن بالشـت را بعد از این او برنمیـگردد
بهار ِ مملو از گلهــــای ِ شب بو برنمیـگردد
خودت دستی بکش روی ِ سرت خود را نوازش کن
سرانگشتی که میزد شانه بر مو برنمیـگردد
دلت پر میکشد میدانم اما چاره تنهـایی ست
به این دریــاچه دیگر تا ابد قو برنمیـــگردد
ببندی یا نبندی سبزه هـا را بعد از این روبان
نگاه ِ گوشه ی ِ قابش به این سو برنمیـگردد
هوا غمگین، نفس خسته، در و دیوار لب بسته
سکوت ِ خانه سنگین و هیـاهو برنمیــگردد
گذشت آن خاطرات و آن حیاط و شمعدانی ها
هوای ِ عصر و تخت و چـای ِ لیمو برنمیـگردد
شهراد میدری
بهار ِ مملو از گلهــــای ِ شب بو برنمیـگردد
خودت دستی بکش روی ِ سرت خود را نوازش کن
سرانگشتی که میزد شانه بر مو برنمیـگردد
دلت پر میکشد میدانم اما چاره تنهـایی ست
به این دریــاچه دیگر تا ابد قو برنمیـــگردد
ببندی یا نبندی سبزه هـا را بعد از این روبان
نگاه ِ گوشه ی ِ قابش به این سو برنمیـگردد
هوا غمگین، نفس خسته، در و دیوار لب بسته
سکوت ِ خانه سنگین و هیـاهو برنمیــگردد
گذشت آن خاطرات و آن حیاط و شمعدانی ها
هوای ِ عصر و تخت و چـای ِ لیمو برنمیـگردد
شهراد میدری
۹۴/۰۴/۲۰