من از جهانی دگرم
من از جهانی دگرم من از جهانی دگرم ساقـی از ایـن عالـم واهی رهـایـم کـن
رهـــــایـــــــــم کـــــن
نمـی خواهـــم در ایـــن عــالـم بمـــانم بیا از این تـن آلوده و غمگین جدایم کـن
جــــدایـــــــــم کـــــن
تـو را اینجـا بـه صدهـا رنگ مـی جوینـد تــو را بـا حیلــه و نیــرنـگ مـی جـوینــد
تـو را با نیـزه هــا در جنگ مــی جوینـد تــو را اینجا بـه گرد سنگ مـی جـوینــد
تـو جــــــان مـــــی بخشـــی و اینجـــــا بـــه فتـــوای تــو می گیرنـد جــان از مــا
نمیدانم کی ام من نمیدانم کی ام من آدمــم روحـم خـدایـم یــا کــه شیطانـم
تو با خود آشنایم کن
اگــــــــــر روح خـــــداونــــــدی دمیده در روان آدم و حواست
پس ای مردم خـدا اینجاست خـدا در قـلب انسان هـاست
بـه خـود آی تــا کـه دریــابــی خـدا در خـویشتـن پیـداسـت
همـای از دست ایــن عـالـم
پر پرواز خود بگشود و در خورشید و آتش سوخت
خداوندا بسوزانم همایم کن
نمـی خواهـــم در ایـــن عــالـم بمـــانم بیا از این تـن آلوده و غمگین جدایم کـن
پرواز همای (سعید جعفر زاده)
سال ۸۷ بود دوستم که نوازنده تار بود بهم زنگ زد گفت بیا باهم تمرین کنیم. من نوازنده تمبک هستم. رفتم پیشش و شروع کرد به ساز زدن و خوندن این شعر با تمام وجودش.
عجیب تر اینکه تو اوج جوانی چند روز بعدش تصادف کرد و آسمانی شد.
خیلی شعر عجیب و پرمعنایی هست