زندان
سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۱۷ ب.ظ
زندان آن زن
مانتوی قرمزش بود
زندان آن پلیس ها
ماشین سیاهشان
زندان پدرم
کت و شلوار راه راهش بود
که راه اداره را فراموش نمی کرد!
زندان های زیادی
در خیابان راه می روند
با تلفن حرف می زنند
سیگار می کشند
مثلاً آن زن
زندانش آشپزخانه کوچکی ست
یا آن مرد
که زندانش را در آغوش گرفته
و دنبال شیر خشک می گردد
یا آن چند نفر
زندانشان اتوبوسی ست
که هر روز شش صبح
به سمت کارخانه می رود
زندان من و تو امّا
تخت خوابی دو نفره بود
که روزها از آن فرار می کردیم
و شب ها
ما را باز می گرداندند!
چراغ ها که خاموش می شد
زیر ملحفه ای راه راه
خود را به خواب می زدیم
تا صدای گریه ی هم سلولی مان را نشنویم...
حامد ابراهیم پور
۹۴/۰۷/۱۴