رفت
يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۵ ق.ظ
نازنین آمد و دستی
به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده
بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را
به خیالی خوش کرد
خواب خورشید
به چشم شب یلدا
زد و رفت
درد بی عشقی ما
دید و دریغش آمد
آتش شوق
درین جان شکیبا
زد و رفت
خرمن سوخته ی ما
به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و
در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی طوفانی ام
اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا
که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود
یاد کند
آن که زنجیر به پای
دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه
با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و
به صحرا زد و رفت
هوشنگ ابتهاج
۹۴/۰۴/۰۷