سرگشته
جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۴ ب.ظ
شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری، کجایی
که رخ، نمینمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمیگشایی
…
من همه جا، پی تو گشتهام
از مه و مهر، نشان گرفتهام
بوی تو را، ز گل شنیدهام
دامن گل، از آن گرفته ام
تو ای پری کجایی
که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمیگشایی
…
دل من سرگشتهی تو
نفسم آغشتهی تو
به باغ رؤیاها چو گلت بویم
در آب و آیینه چو مهت جویم
تو ای پری کجایی
…
در این شب یلدا ز پی ات پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجایی
…
مه و ستاره درد من میدانند
که همچو من پی تو سرگردانند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل وا شو
تو ای پری کجایی
که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمیگشایی
هوشنگ ابتهاج
۹۴/۰۴/۱۲