شاعرانه

اشعار زیبا؛ دفتر بهترین شعرهایی که خوانده‌ام

شاعرانه

اشعار زیبا؛ دفتر بهترین شعرهایی که خوانده‌ام

و گه گاهی
دو خط شعری
که گویای همه چیز است و
خود ناچیز...

۲۴۰ مطلب با موضوع «عاشقانه» ثبت شده است

می دانم 

شبی به پسرت دیکته میگویی

شعری را که من گفته ام

و الهامش تویی

میخندی و میگویی

نقطه سر خط

-مامان به چی میخندی؟!

هیچی عزیزم

دفترش را میگیری

20 تمام

و سپس نیمه های شب

پشت ب مردت

آرام 

گریه میکنی...


بابک اباذری 

۱ نظر ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۶

ﻣﺮﺍ ﺗﺮﮐﯽ ﺍﺳﺖ ﻣﺸﮑﯿﻦ ﻣﻮﯼ ﻭ ﻧﺴﺮﯾﻦ ﺑﻮﯼ ﻭ ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﺮ

ﺳﻬﺎ ﻟﺐ، ﻣﺸﺘﺮﯼ ﻏﺒﻐﺐ، ﻫﻼﻝ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﻭ ﻣﻪ ﭘﯿﮑﺮ

ﭼﻮ ﮔﺮﺩﺩ ﺭﺍﻡ ﻭ ﮔﯿﺮﺩ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺑﺨﺸﺪ ﮐﺎﻡ ﻭ ﺗﺎﺑﺪ ﺭﺥ

ﺑُﻮﺩ ﮔﻠﺒﯿﺰ ﻭ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﯿﺰ ﻭ ﺳﺤﺮ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻭ ﻏﺎﺭﺗﮕﺮ

ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺗﻨﮓ ﻭ ﻗﻠﺒﺶ ﺳﻨﮓ ﻭ ﺻﻠﺤﺶ ﺟﻨﮓ ﻭ ﻣﻬﺮﺵ ﮐﯿﻦ

ﺑﻪ ﻗﺪ ﺗﯿﺮ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻮ ﻗﯿﺮ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺥ ﺷﯿﺮ ﻭ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺷﮑّﺮ

ﭼﻪ ﺑﺮ ﺍﯾﻮﺍﻥ، ﭼﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ، ﭼﻪ ﺑﺎ ﻣﺴﺘﺎﻥ، ﭼﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺎﻥ

ﻧﺸﯿﻨﺪ ﺗﺮﺵ ﻭ ﮔﻮﯾﺪ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺁﺭﺩ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺳﺎﺯﺩ ﺷﺮّ

ﭼﻮ ﺁﯾﺪ ﺭﻗﺺ ﻭ ﺩﺯﺩﺩ ﺳﺎﻕ ﻭ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﻭﺭ، ﻧﺸﻨﺎﺳﻢ

ﺗﺮﻧﺞ ﺍﺯ ﺷَﺴﺖ ﻭ ﺷَﺴﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻭ ﭘﺎ ﺍﺯ ﺳﺮ !


ﺟﯿﺤﻮﻥ ﯾﺰﺩﯼ


۱ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۰

اشتباه می‌کنند بعضی‌ها 

که اشتباه نمی‌کنند! 

باید راه افتاد، 

مثل رودها که بعضی به دریا می‌رسند 

بعضی هم به دریا نمی‌رسند. 

رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد!


علی صالحی

۱ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۶

یکی را دوست دارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند

نگاهش میکنم شاید

بخواند از نگاه من

که او را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند

به برگ گل نوشتم من

تو را دوست می دارم

ولی افسوس او گل را

به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

به مهتاب گفتم ای مهتاب

سر راهت به کوی او

سلام من رسان و گو

تو را من دوست می دارم

ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید

یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید

صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم

ولی افسوس و صد افسوس

زابر تیره برقی جست

که قاصد را میان ره بسوزانید

کنون وامانده از هر جا

دگر با خود کنم نجوا

یکی را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند


مسعود امینی 

۲ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۴

ﻣﻦ ﻫﻨوز

ﮔﺎﻫﯽ

ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ 

ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ 

ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...

ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ

ﺍﻣﺎ ﻣﻦ

ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...


راحله ترکمن

۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۸

هوا خوبه توهم خوبی منم بهتر شدم انگار

یه صبح دیگه عاشق شو به یاد اولین دیدار


به روت وا میشه چشمایی که با یاد تو میبستم

چه احساسی از این بهتر تو خوابم عاشقت هستم


تو میچرخی به دور من کنارت شعله ور میشم

تو تکراری نمیشی من بهت وابسته تر میشم


تبت هر صبح با من بود تب گل های داودی

تبی که تازه میفهمم توتنها باعثش بودی


تو خورشیدو قسم دادی فقط با عشق روشن شه

یه کاری با زمین کردی که اینجا جای موندن شه...


یغما گلرویی 

۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۴

از گلی که نچیده‌ام

عطری به سرانگشتم نیست

خاری در «دل» است !

                                              

شمس لنگرودی

۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۰

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

 خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد  

تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

 دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت 

قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت 

گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت

 چه هوایی به سرش بود که با دست تهی 

پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت

بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید 

قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت

دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول

چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت

 همنوای دل من بود به هنگام قفس 

ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت


هوشنگ ابتهاج

۰ نظر ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۸:۰۵

تو نیستی

اما من برایت چای می‌ریزم

دیروز هم

نبودی که برایت بلیت سینما گرفتم

دوست داری بخند

دوست داری گریه کن

و یا دوست داری

        مثل آینه مبهوت باش

             مبهوت من و دنیای کوچکم

دیگر چه فرق می‌کند

باشی یا نباشی

من با تو زندگی می‌کنم.


رسول یونان 

۰ نظر ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۴

نیست یاری تابگویم راز خویش

ناله پنهان کرده ام درسازخویش

چنگ اندوهم،خدارا، زخمه ای

زخمه ای،تابرکشم آوازخویش


برلبانم قفل خاموشی زدم

باکلیدی آشنابازش کنید

کودک دل رنجه دست جفاست

با سرانگشت وفانازش کنید


پرکن این پیمانه را ای همنفس

پرکن این پیمانه را ازخون او

مست مستم کن چنان کزشورمِی

بازگویم قصه افسون او


رنگ چشمش راچه میپرسی زمن

رنگ چشمش کی مراپابندکرد

آتشی کزدیدگانش سرکشید

این دل دیوانه رادربندکرد


ازلبانش کی نشان دارم به جان

جزشراربوسه های دلنشین

برتنم کی مانده ازاویادگار

جزفشاربازوان آهنین


من چه میدانم سرانگشتش چه کرد

درمیان خرمن گیسوی من

آنقدردانم که این آشفتگی

زان سبب افتاده اندرموی من


آتشی شد بردل وجانم گرفت

راهزن شدراه ایمانم گرفت

رفته بودازدست من دامان صبر

چون زپا افتادم آسانم گرفت


گم شدم در پهنه صحرای عشق

درشبی چون چهره بختم سیاه

ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت

برسرم باریدباران گناه


مست بودم، مست عشق ومست ناز

مردی آمدقلب سنگم را ربود

بسکه رنجم دادولذت دادمش

ترک اوکردم، چه میدانم که بود


مستیم ازسرپرید، ای همنفس

باردیگرپرکن این پیمانه را

خون بده، خون دل آن خودپرست

تا به پایان آرم این افسانه را


فروغ فرخزاد

۱ نظر ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۷:۱۱

چِشم چِشم

دو ابرو

شب سیاه و گیسو

گوش گوش

یه آغوش

کسی که شد فراموش

حالا بکش دو تا دست

رو زخمی که نشه بست

چوب چوب

یه گردن

حلقه ی دار

تو و من ...


کامران رسول زاده 

۰ نظر ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۳:۱۵

یک مرد برای عاشق شدن 

به یک لحظه نیاز دارد 

برای فراموش کردن 

به یک عمر!


نزار قبانی

۰ نظر ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۰۲

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست 

حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست 

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند 

تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست 

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم 

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست 

ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد 

ای وای ، های های عزا در گلوشکست 

آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود 

خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت

 آیا " ز یاد رفت و " چرا " در گلو شکست 

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند 

نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست 

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم 

بغضم امان نداد و خدا، در گلو شکست


قیصرامین پور

۰ نظر ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۶

باید کسی را پیدا کنم

دوستم داشته باشد

آنقدر

که یکی از این شبهای لعنتی

آغوشش را برای من و یک دنیا خستگی بگشاید

هیچ نگوید...

هیچ نپرسد...


نزار قبانی  

۰ نظر ۳۱ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۶

گفتی می آیی

و یاد اخبار هواشناسی افتادم 

که لذت بارانهای بی هوا را میبرد

گفتی می آیی

و یاد تمام روزهایی افتادم که بیهوده چتر برداشته بودم


لیلا کردبچه

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۳

در پی کافۀ دنجی هستم

ته یک کوچۀ بن بستِ فراموش شده

که در آن

یکنفر از جنس خودم

دست و دلبازانه

از خودش دست بشوید گهگاه

و حواسش به فراموش شدنها باشد

کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه

کافه ای دود زده با دو سه تا شمع نه چندان روشن

و گرامافونی

که بخواند

گل گلدون ...

بوی موهات ...

ای که بی تو خودمو

و تو یکمرتبه احساس کنی

کافه

یک کشتی طوفانزده است،

وسط خاطره هایی

که تو را می بلعند ... 



امیر‌حسین دیبایی

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۰

کنار دریا

عاشق که باشی،

عاشق تر می شوی ...

و اگر دیوانه ،

دیوانه تر ...

این خاصیت دریاست

به همه چیز وسعتی از جنون می بخشد ،

شاعران از شهر های ساحلی جان سالم به در نمی برند!


رسول یونان

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۸

گفتی به لبم لب نزنی چون رمضانست!

هنگام فروخوردن امیال نهانست


گفتم به فدای قد رعنای تو ای یار،

بیمارم واین روزه برای دگرانست!


گفتی که ببین ما همه مهمان خداییم

اوشاهد این بی شرمی وکفرعیانست


گفتم که خدا ازدل انسان خبرش هست

خود خالق این قلب پریش و نگرانست


گفتی که مسلمانم ودرفکر بهشتش،

این کوشش بیهوده توتاچه زمان است؟


گفتم که به ره مانده لبهای تو هستم

انفاق کن ای یار که هنگام اذان است...

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۰۳

ای شاهزاده ی شهر رویاها 

اگر بیایی 

اگر ببوسی 

بیدار می شوم 

قصه تمام می شود 

نیا... 


رحمانی شاهد

۱ نظر ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۲:۵۹

تمام ِ دنیایم 

در آغوشت خلاصه شده است ... ! 

کودکانه 

پناه می‌برم ... 

به خلاصه‌ی دنیا ! 


نزار قبانی 

۰ نظر ۲۹ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۰