شاعرانه

اشعار زیبا؛ دفتر بهترین شعرهایی که خوانده‌ام

شاعرانه

اشعار زیبا؛ دفتر بهترین شعرهایی که خوانده‌ام

و گه گاهی
دو خط شعری
که گویای همه چیز است و
خود ناچیز...

۲۴۰ مطلب با موضوع «عاشقانه» ثبت شده است

تو می‏ توانستی تاج سرم باشی
که انگار من پادشاه عاشقان جهانم
و تو ملکه ی رشک برانگیزِ شعرها...
چه فایده،
حالا هر دو آدم ‏هایی معمولی هستیم...

کامران رسول زاده
۰ نظر ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۵

من روز خویش را 

با آفتاب روی تو 

کز مشرق خیال دمیده ست 

آغاز می کنم 

من با تو می نویسم و می خوانم 

من با تو راه می روم و حرف می زنم 

وز شوق این محال: 

که دستم به دست توست! 

من 

جای راه رفتن 

پرواز می کنم! 

آن لحظه ها که مات 

در انزوای خویش 

یا در میان جمع 

خاموش می نشینم: 

موسیقی نگاه تو را گوش می کنم 

گاهی میان مردم 

در ازدحام شهر 

غیر از تو  

هر چه هست فراموش می کنم...


فریدون مشیری 

۱ نظر ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۳:۵۲
بغل کن بالشـت را بعد از این او برنمیـگردد
بهار ِ مملو از گلهــــای ِ شب بو برنمیـگردد

خودت دستی بکش روی ِ سرت خود را نوازش کن
سرانگشتی که میزد شانه بر مو برنمیـگردد

دلت پر میکشد میدانم اما چاره تنهـایی ست
به این دریــاچه دیگر تا ابد قو برنمیـــگردد

ببندی یا نبندی سبزه هـا را بعد از این روبان
نگاه ِ گوشه ی ِ قابش به این سو برنمیـگردد

هوا غمگین، نفس خسته، در و دیوار لب بسته
سکوت ِ خانه سنگین و هیـاهو برنمیــگردد

گذشت آن خاطرات و آن حیاط و شمعدانی ها
هوای ِ عصر و تخت و چـای ِ لیمو برنمیـگردد


شهراد میدری
۰ نظر ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۸

آﺧﺮﯾﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ

ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

ﭼﯿﺰﯼ

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻔﺲِ ﺧﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ

ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ...

۲ نظر ۲۰ تیر ۹۴ ، ۰۱:۴۹

خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من را

بفهمد روزگار غمگسار سرد من را


خدایا عاشقش کن تا بداند عاشقی چیست

بداند درد جسم و قلب عاشق از رخ کیست


خدایا عاشقش کن تا زبان من بداند

بداند تا سخن از نیش زخم خود نراند


خدایا عاشقش کن تا دلش بی تاب باشد

دو چشمش تا همیشه پر غم و بیخواب باشد


خدایا عاشقش کن تا فقط آشفته باشد

فقط درد دلش را با دو چشمم گفته باشد


خدایا عاشقش کن نا صبور و اهل باشد

برای من بدست آوردنش هم سهل باشد


خدایا عاشقش کن تا بداند چشم به راهی

بداند، تا بفهمد، تا کشد از سینه آهی


مریم خوبرو

۱ نظر ۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۹

همراه با وزیدن نت‌های ساکسیفون

در عصر شرجی غزلی غرق ادکلن

 

یک جفت چشم شرجی شاعرکش قشنگ

از بستگان دختر همسایه‌ی « نرون»

 

بر روی کاج پیر دلم لانه کرده‌اند

آرام و سرد مثل غم و خنده‌ی ژکون...

 

حامد عسکری

۰ نظر ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۲:۵۹
وقتی نگاهم می کند بادام چشمت
دل را به یغما می بری با ، دام چشمت


تو قطره قطره می چکانی از نگاهت
من جرعه جرعه می خورم از جام چشمت


چون ماهی بیتاب ِ یک تالاب شیرین
غرقم درون برکه ی آرام چشمت


زیبا ترین تندیس شعرم ، وصف رویت
سرکش ترین اسب غرورم ، رام چشمت


انگار بر من وحی نازل کرده خورشید
وقتی به چشمم می رسد پیغام چشمت


محکوم تبعیدم به شهر دور عشقت
طبق همین قانون استعلام چشمت


ساناز بهشتی
۰ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۱:۳۳
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود....


گروس عبدالملکیان
۱ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۳:۴۹

مستی به شکستن سبویی بند است


هستی به بریدن گلویی بند است


گیسو مفشان، توبه ی ما را مشکن


چون توبه ی عاشقان به مویی بند است ..!



سعید بیابانکی

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۴۱

 آدم هایی هستند 

که دلبری نمیکنند،

حرفهای عاشقانه نمیزنند،

چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی

آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..

اما عاشقشان میشوی!

ناخواسته دلت برایشان میرود...

این آدمها فقط راست میگویند

راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر"

لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،

لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است...

لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست

در لبخندشان خدا را میبینی....

اینها ساده اند

حرف زدنشان...

راه رفتنشان...

نگاهشان....

ادعا ندارند، 

بی آلایشند، 

پاک و مهربانند....

"چقدر دوست دارم 

این آدم های بی نشان اما خاص را" !

۱ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۷

سالها رفت و هنوز

 یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی

 صبح تا نیمه ی شب منتظری

 همه جا می نگری

 گاه با ماه سخن می گویی

 گاه با رهگذران

 خبر گمشده ای می جویی

 راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟

 صدفی در دریا است؟

 نوری از روزنه فرداهاست؟

 یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟

 بارها آمد و رفت

 بارها انسان شد

 وبشر هیچ ندانست که بود

 خود اوهم به یقین آگه نیست

 چون نمی داند کیست

 چون ندانست کجاست چون ندارد خبر از خود که خداست.


قیصر امین پور

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۶

من عاشق می خواهم

مردی با قبضه های کلمه 

تیزی آواز

تنم را شعرهایش لمس کند

لبهایم را طنین تصنیف هایش

آنقدر کلمه بریزد که برهنه ام کند

به آغوشم بکشد و

متولدم کند

من آفرینشگر می خواهم

مردی که خدایی کند با کلام

عاشقانه بخواند با لبهایش

آنگاه 

جنازه ام هم عاشق می شود

استخوان هایم هم بارور 

جهان من مردی می خواهد که شاعر باشد

ومرا شاعرانه بخواهد


مریم الترک 

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۸:۵۵

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل

بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد

همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم 

۱ نظر ۱۳ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۷

شبی که آواز نی تو شنیدم

چو آهوی تشنه پی تو دویدم

دوان دوان تا لب چشمه رسیدم

نشانه ای از نی و نغمه ندیدم

تو ای پری، کجایی

که رخ، نمی‌نمایی

از آن بهشت پنهان

دری نمی‌گشایی

من همه جا، پی تو گشته‌ام

از مه و مهر، نشان گرفته‌ام

بوی تو را، ز گل شنیده‌ام

دامن گل، از آن گرفته ام

تو ای پری کجایی

که رخ نمی‌نمایی

از آن بهشت پنهان

دری نمی‌گشایی

دل من سرگشته‌ی تو

نفسم آغشته‌ی تو

به باغ رؤیاها چو گلت بویم

در آب و آیینه چو مهت جویم

تو ای پری کجایی


در این شب یلدا ز پی ات پویم

به خواب و بیداری سخنت گویم

تو ای پری کجایی

مه و ستاره درد من می‌دانند

که همچو من پی تو سرگردانند

شبی کنار چشمه پیدا شو

میان اشک من چو گل وا شو

تو ای پری کجایی

که رخ نمی‌نمایی

از آن بهشت پنهان

دری نمی‌گشایی


هوشنگ ابتهاج

۰ نظر ۱۲ تیر ۹۴ ، ۲۰:۵۴

اشتباه نکن!

نه زیبایی تو

نه محبوبیتِ تو

مرا مجذوب خود کرد

تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی

من عاشقت شدم ...


شمس لنگرودی

۲ نظر ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۹:۲۲

کنار چشمه ای بودیم در خواب

تو با جامی ربودی ماه از آب


چو نوشیدیم از آن جام گوارا

تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب


سیاوش کسرایی

۱ نظر ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۸:۰۱

مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست

هفت قرن است در این مصر فراوانی نیست


 به زلیخا بنویسید نیاید بازار

این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست


 حال این ماهی افتاده به این برکه خشک

حال حبسیه نویسی است که زندانی نیست


 چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش

بشنوید از من بی چشم که کرمانی نیست


با لبی تشنه و بی بسمل و چاقویی کند

ماکه رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست


عشق رازیست به اندازه آغوش خدا

عشق آنگونه که میدانم ومیدانی نیست..


حامد عسگری 

۰ نظر ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۳:۲۷

حرف‌ها دارم، اما ... بزنم یا نزنم‌؟

با تو‌ام‌! با تو‌! خدا را‌! بزنم یا نزنم‌؟


همه‌ی حرف دلم با تو همین است که: «‌دوست ... »

چه‌کنم‌؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم‌؟


عهد‌کردم دگر از قول و غزل دم‌نزنم

زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم‌؟


گفته‌بودم که به‌دریا نزنم دل، اما

کو دلی تا که به‌دریا بزنم یا نزنم‌!؟


از ازل تا به‌ابد پرسش «آدم» این است‌:

دست بر‌میوه‌ی «حوا» بزنم یا نزنم‌؟


به‌گناهی که تماشای گل روی تو بود

خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم‌؟


دست بر دست، همه‌عمر در این‌تردیدم‌:

آرامش نه عاشق بودن است 

نه گرفتن دستی که

 محرمت نیست 

نه حرف های عاشقانه

 و نه

قربان صدقه های چند ثانیه ای...

آرامش 

حضور خداست 

وقتی در اوج نبودن ها 

نابودت نمیکند...

وقتی ناگفته هایت را 

بی آنکه بگویی میفهمد

وقتی نیاز نیست

 برای بودنش

 التماس کنی 

غرورت را 

تا مرز نابودی پیش ببری ، 

وقتی مطمئن باشی با او 

هرگز 

تنها 

نخواهی بود ...

آرامش یعنی همین

تو بی هیچ قید و شرطی 

خدا را داری ... یا نزنم‌؟ ها‌؟ بزنم یا نزنم‌؟


قیصر امین‌پور

۰ نظر ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۸:۲۹

من از نهایت شب خواهم آمد ...

 و تو را آرام خواهم بوسید ! 

آنگاه که چشمانت را بسته ای 

 و در انتظار هیچ کس نیستی !

۰ نظر ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۷:۵۳

دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن

به از آن است که در دام نگاه افتادن


سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟

تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن


لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه

چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟


آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است:

پنجه بر خالی و در حسرت ماه... افتادن


با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است

سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن


من همان مهره ی سرباز سفیدم که ازل

قسمتم کرده به سر در پی شاه افتادن


عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد

سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن


 حامد عسکری

۱ نظر ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۰