وقتی ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺍﺯ ﻏﺰﻝ ﻣﻦ سخنی ﻫﺴﺖ
یعنی ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺗﻮ؛
همه ﺟﺎ ﺗﻮ
همه ﺟﺎ ﺗﻮ
ﭘﺎﺳﺦ ﺑﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ؟!
ﺗﺎ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﻢ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ی ﺧﻠﻖ ﭼﺮﺍ ﺗﻮ...
محمدعلی بهمنی
وقتی ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺍﺯ ﻏﺰﻝ ﻣﻦ سخنی ﻫﺴﺖ
یعنی ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺗﻮ؛
همه ﺟﺎ ﺗﻮ
همه ﺟﺎ ﺗﻮ
ﭘﺎﺳﺦ ﺑﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ؟!
ﺗﺎ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﻢ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ی ﺧﻠﻖ ﭼﺮﺍ ﺗﻮ...
محمدعلی بهمنی
باید به فکر تنهایی خودم باشم
دست خودم را میگیرم و
از خانه بیرون میزنیم
در پارک
به جز درخت
هیچکس نیست
روی تمام نیمکتهای خالی مینشینیم
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد
دلم گرفته
یاد تنهایی اتاق خودمان میافتم
و از خودم خواهش میکنم
به خانه باز گردد
محمدعلی بهمنی
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاهی از دور تو را خواب ببینم کافیست
آسمانی تو در این گستره خورشیدی کن
من همینقدر که گرم است زمینم کافیست
من همینقدر که با حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچه شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست
محمد علی بهمنی