شاعرانه

اشعار زیبا؛ دفتر بهترین شعرهایی که خوانده‌ام

شاعرانه

اشعار زیبا؛ دفتر بهترین شعرهایی که خوانده‌ام

و گه گاهی
دو خط شعری
که گویای همه چیز است و
خود ناچیز...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حامد ابراهیم پور» ثبت شده است

کاری نمی شود کرد.

شاید بهتر بود سایه دستهای تو را قرض می گرفتم

تا شبها از تاریکی ترسم نگیرد،

اما کاری نمی شود کرد.

سرم درد دارد.

سینه ام درد دارد.

سایه ام درد دارد.

تو را ترک کرده ام؛

ترک کردن همیشه درد دارد.

بگذار دلم را بیندازم دور؛

بوی عشق تو را می دهد.

 

حامد ابراهیم‌پور

۰ نظر ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۹:۲۶

زندان آن زن

مانتوی قرمزش بود

زندان آن پلیس ها

ماشین سیاهشان


زندان پدرم

کت و شلوار راه راهش بود

که راه اداره را فراموش نمی کرد!


زندان های زیادی

در خیابان راه می روند

با تلفن حرف می زنند

سیگار می کشند


مثلاً آن زن

زندانش آشپزخانه کوچکی ست

یا آن مرد

که زندانش را در آغوش گرفته

و دنبال شیر خشک می گردد


یا آن چند نفر

زندانشان اتوبوسی ست

که هر روز شش صبح

به سمت کارخانه می رود


زندان من و تو امّا

تخت خوابی دو نفره بود

که روزها از آن فرار می کردیم

و شب ها

ما را باز می گرداندند!


چراغ ها که خاموش می شد

زیر ملحفه ای راه راه

خود را به خواب می زدیم

تا صدای گریه ی هم سلولی مان را نشنویم... 


حامد ابراهیم پور

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۷:۱۷

به هزار دلیل دوستت دارم

آخرینش می‌تواند

کیفِ کوچکت باشد

باز شده در جویِ آب

یا وقتی که

گرفته بودی پیشانی‌ات را

 لبخند می‌زدی...

آخرینش می‌تواند

اولین بوسه‌ی مان باشد

در آسانسور دانشگاه

یا همین تخمه شکستنِ یواشکی

تویِ سینما.

به هزار دلیل دوستت دارم

آخرینش می‌تواند دست‌هایت باشد

رویِ صورتِ من

تا خدا و ابلیس

اشک‌هایم را نبینند!

یا روزی که

در میدانِ ولی‌عصر

زمزمه کردی در گوشم:

قرار نیست هیچ‌کس بیاید...

به هزار دلیل دوستت دارم

آخرینش می‌تواند

سرفه نکردنت باشد رویِ سیگارهایِ من

می‌تواند

ناشیانه آشپزی کردنت باشد

ناشیانه عشق بازی کردنت

به هزار دلیل دوستت دارم

آخرینش می‌تواند

لنگه کفشِ خونی‌ات باشد

رویِ پیاده رو

وقتی تن‌ات را

رویِ  دست می‌بردند.

می‌تواند حسرتِ گیسوانت باشد

برایِ بوسیدنِ آفتاب

وقتی با روسری خاکت کردند!


حامد ابراهیم پور

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۷